درد ودل مادرانه...
سلام .....
پستی برای پسرکم عبدالرحمن...
امروز درست3سالو11ماه و20روز 5ساعت و7دقیقه از زمینی شدنت گذشته ودرست11روز دیگربرای 4ساله شدنت باقی مانده است...
هم خوشحالم هم ناراحت...
خوشحالم ازاینکه 4سال درکنارت باارامش زندگی کردم ..خوشحالم ازاینکه 4سال باخنده هایت خندیدم..
خوشحالم ازاینکه باگریه هایت گریه کردم وبابازیهایت بازی وباقدمهایت قدم زدم ومهمترازهمه بانفسهایت نفس کشیدم
واما ناراحتم...
ناراحت ازاینکه برایت انگونه که باید مادری کنم نکردم...انگونه که باید رفتارمیکردم نکردم...انگونه که باید
حرف میزدم نزدم..تاراحتم ازاینکه بر سرکوچکترین چیز ناراحتت کردم ...ناراحتم ازاینکه حرفهایی راکه
لایقش نبودی رابرزبانم می اوردم وناراحت ازاینکه بعضی مواقع سیلی های بی رحمانه ام را چه بی اراده
وچه بااراده برگونه مخملی ات کشیدم...
جگرگوشه ام کاش همه چیز رااز توی کودک یادمیگرفتم تویی که هرچقدر بدباشم بازهم مادر صدایم میکنی مرا مست صدمادر گفتنت میکنی...
تویی که بعدازهربار ازخود راندن بازهم کلمه ایی از دوست داشتن رابرزبانت جاری میکنی
نمیدانم چگونه از دلت دربیاورم...
میدانم مادر خوبی نیستم اما تورابه پاکی روحت قسم به خاطر کرده ها ونکرده هایم مراببخش...
فکرروزی رامیکنم که حاضر بودم دردشیرین تولدت راتحمل کنم ولی توراداشته باشم خداراهزاران هزار بار
شکرمیکنم دردتولدت برای من هیچ است هردردی هم که بالاتراز ان باشد تحمل میکنم تابازهم تودرکنارم باشی...
فقط میخواهم برایت مادری کنم مادری که مدتی است تورا بسیار از خود رنجانده است مادری که بعضی مواقع مادر بودن رافراموش میکند
پس پسرکم بیادم اور تاباز بیاد اورم که من هنوزم مادرم مادری که هنوز درد شیرین تولدت رابیاد دارد وهرگز حاضرنمیشود این دردرابادرددیگری عوض کند...
خدایا چگونه مرا لایق دانستی که مادر شوم مادری که سیلی برگونه پسرکش میکشد مادری که باعث گریه اش می شود مادری که جگرگوشه اش راناراحت میکند
خدایا میدانم ارزش نگه داشتن هدیه(امانتت)راندارم شایدم دارم وغافلم خدایا پس خودت بیادم اور که مادرم وباید مادری کنم
پس خودت کلماتی زیبا وشایسته پسرم برزبانم جاری کن نه کلماتی که باعث ازرده شدنش میشوند
خدایا خودت بهم صبروتحمل بده تا به جای سیلی های بی رحانه ای که برگونه اش میکشم وقرمز میشود
ودراخر جایش رابا شرمندگی میبوسم ازهمان اول بجای سیلی گونه مخملی اش راببوسم وهمه چیز راتمام کنم....
خدایا ازتومیخواهم تابار دیگر بیادم اوری که مادرم وازخواب غفلت بیدارم کنی
پسرکم عبدالرحمن شیرینترین وبه یادماندنی ترین هدیه خدا دوستت دارم زیاد
پس به حرمت همین دوست داشتن ها مراببخش ودوستم داشته باش
پ ن:دوستای عزیز نوشتم تا همگیتون بدونید من اونقدرم که میگید مهربانم نیستم...
پ.ن:دردودلی است برای پسرم تا قبل از چهرساله شدنش خودم راعوض کنم
عبدالرحمنم شیرین زبانم پیشاپیش تولدت مبارک...